بیچاره شاگردی

 

 

 که از استاد بهتر نگردد]

 

کم‌کم می‌آموزم چگونه اقرارنیوش خویش باشم

 

؛ ...چند سال‌ی که می‌گذرد به اعترافات ضبط‌شده‌ام

 

گوش‌می‌کنم  به پستی‌هایم می‌خندم و خویش را می‌آمرزم

اما نیمه شبی من خواهم رفت

 

 

از دنیایی که مال من نیست

 

 

از زمینی که بیهوده مرا بدان بسته اند

 

 

و تو آنگاه خواهی دانست ، خون سبز من !

 

 

خواهی دانست که جای چیزی در وجود تو خالیست

 

 

و تو آنگاه خواهی دانست ؛

 

 

پرنده کوچک قفس خالی و منتظر من !

 

 

 خواهی دانست که تنها مانده ای با روح خودت

 

 

و بی کسی خودت را

 

 

دردناک تر خواهی چشید زیر دندان غمت :

 

 

غمی که من می برم

 

 

غمی که من می کشم ...

 

شاملو

 

 

 نان را ازمن بگیر ٬ اگرمی خواهی

 

 هوا را ازمن بگیر ٬ اما

 

خنده ات را نه

 

گل سرخ را ازمن مگیر

 

بخند برشب

 

بخند بر روز ٬ بر ماه

 

بخند بر پیچاپیچ

 

خیابان های جزیره ٬ بر این پسر بچه کمرو

 

که دوستت دارد

 

اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم

 

آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند

 

نان را ٬ بهار را٬

 

از من بگیر

 

اما خند هات را هرگز

 

تا چشم از دنیا نبندم

1

.

 

یکدیگر را می آزاریم بی آنکه بخواهیم

 

شاید بهتر آن باشد که

 

 دست در دست یکدگر دهیم بی سخن

.

با تو سخن میگویم

و برای تو مینویسم

روزها می آیند و میروند

و امروز همان فردای دیروز است

و فرداها و فرداها ، باز هم میگذرند

و من در دنیای درونم تنها تو را دارم.

تو را که نیستی ولی همه ی هستی مني .

نمیتوانم از تو پنهان کنم خواستن را

میدانی ؛

مدتهاست که در انتظار پاسخت لحظه ها را میشمارم

پاسخی که شاید همه عمر ، زندگی ام را دگرگون کند

و شاید هم ...

چگونه میتوان اندکی در دلش جای گرفت ؟

اصلا بگو بدانم آیا در آن قلب بی کینه ، جایی برایم هست ؟

آرزو داشتم مرهمی باشم برای زخم هایت

تا لبخند رضایتت نوش داروی تنهایی هایم باشد .

اینبار تو برایم بگو

از او که سالهاست میشناسی اش

از او که سالهاست با آن چشمان معصومت حرف میزند

 درد دل میگوید ، بغض میکند و گاهی ...

برایم بگو چگونه میتوان اندکی اعتماد را جایگزین

 آنهمه تردیدهایت کرد ؟

برایم بگو چگونه میتوان بذر علاقه را بجای تمام بیتفاوتی هایت کاشت ؟

بگو با من

شرمنده شدم

نشد

 

دیدی کوچولو

 

همه چیز دوباره بهم ریخت

 

دوباره من موندم و انتظار طولانی و ...

 

اما یه دل آروم

 

میدونی چرا آروم ؟

 

چون همه چیزو سپردم به یکی که میدونم

 

کمکم میکنه

 

میشناسیش؟

 

میدونی کوچولو

 

حس میکنم خودش همه چیزو اونجوری

 

که باید درست میکنه

 

حالا چه جوری نمیدونم  

 

شاید اینطوری خودم بهتر بفهمم کی هستم و چی میخوام

شرمنده شدم 

 

چگونه اعتماد به نفس خود را بالا ببريم

واقعيت آن است كه ما انسانها داراي ضعف هايي هستيم

 به همين دليل به سادگي نميتوانيم آنچه را دوست داريم انجام دهيم

 پس چه خوب است نقاط ضعف وقوت خود را بشناسيم

 واهداف خود را بر پايه آنها تعيين كنيم احساس ما

 در دستيابي به اهداف جسممان خيلي مهم است

آنچه را آغاز كرده ايد ، بدون توجه به حد موفقيت تان به پايان برسانيد

گامهاي كوچك و استوار امروز ، پايه گذار فرداي روشن شماست

 يكي ازمهمترين روشهايي كه به شما كمك مي كند تا آنچه را كه

 شروع كرده ايد به پايان برسانيد اين است كه آنرا به كارهايي با اندازه هاي

مورد نياز ، تجزيه و كوچك كنيد تا از انجام ندادنش پرهيز نمائيد.

خيلي از ما با اين عقيده شستشوي مغزي شده ايم كه اگر كاري

 ارزش انجام دادن داشته باشد پس ارزش خوب انجام دادن هم دارد

 وبه غلط اين طور تفسير مي كنيم ((اگر نمي توانيد كاري را درست

 انجام دهيد ، پس هرگز آن را انجام ندهيد)) اگر خداي ناكرده

 اعمال خود را براساس اين گفتار عاميانه قرار دهيم تقريبا"

 هيچ كاري را نمي توانيم انجام دهيم اگر ما به اعمالي كه انجام

 مي دهيم قدري توجه كنيم متوجه مي شويم كه همه ما در هنگام

 يادگيري كه انجام داده و مي دهيم اشتباه كرده ومي كنيم .

تحقيقات روان شناسي بارهاوبارها نشان داده است،همانقدركه

 خودتقويت گرمثبت مي تواندرفتاررانيرومندسازد،گفتارمنفي

 آنرا تضعيف مي كند.شما هرچقدرداراي انگيزه بيشتري باشيد

 و سخت تر و طولاني تر كار كنيد، كار را بهتر انجام خواهيد داد

 و آن اعتماد رفتاري را تغيير خواهد داد نه احساس برتريت را.

هر وقت ديديد كه ادامه كاري برايتان ممكن نيست واحساس غالب شما

بردست كشيدن و رها كردن كار است سريعا" كارها واعمال

 موفق گذشته تان را مورد تقدير وتشويق قرار دهيد .

 در قبال كارهاي درست به خود پاداش دهيد

 ودر قبال كارهاي نادرست ، خود را جريمه كنيد.

 يكي از علل عمده از دست دادن انگيزه ادامه كار،

 افسردگي وبي حالي است . براي آنكه اين حالت را در خود برطرف

 نمائيد اول بايد آنرا بشناسيد وعلت آنرا جستجو كنيد.

ازديگرصفت هايي كه براي موفقيت وكسب اعتمادبه نفس بالا لازم است

ريسك كردن است افرادموفق درزمينه هاي مختلف براي ارتقاء خود به

درجات بالا ، دست به ريسك زده اند.براي رسيدن به هدف دلخواه

 بايد قدري ريسك كردالبته بايدتمامي جوانب را در نظرگرفت

 واكثر افراد دركار فقط به درجه اي ازتبحرياموفقيت قناعت مي كنند .

بايد بين درجه اي از تبحرتا درجه تبحر يافتن تفاوت قائل شد .

متاسفانه افراد زيادي از ريسك كردن براي دستيابي به درجه تبحر

 خودداري كرده وفقط به رسيدن به درجه اي از تبحر اكتفا مي كنند

 شما براي آنكه به موفقيت بالا وهدف نهايي خود برسيد

 بايد قدري ريسك كنيد با اعتماد به نفس بالا كاري را شروع كنيد

 وواقعا" ترس و وا همه به خود راه ندهيد.

از تائيد نشدن نترسيد . شايد بدون اغراق بتوان گفت كه يكي

 ازبزرگترين ترسهاي رايج درميان عامه مردم ترس

 ازتاييد نشدن است همه مامي خواهيم كه موردتاييد ديگران قرار بگيريم

 وآنهامارابپذيرند،كه البته امري مطلوب است امااينكه فكركنيم

 براي تائيدگرفتن ازآنهابايدهركاري كه مي خواهند انجام دهيم

 وآنگونه كه مي خواهند تفكر ورفتار كنيم فكري نادرست

 ونقص كامل قاطعيت واستقلال است.

ازاحساس گناه و تقصير به شدت بپرهيزيد.بين گناهكاربودن

 واحساس گناه داشتن،فرق قائل شويد.وقتي فكرمي كنيم كه

 گناهكار هستيم ، در واقع اين حقيقت را مي پذيريم كه

 اشتباه كرده ايم ويا نادرست عمل كرده ايم .

اما احساس گناه كردن بدين معني است كه فكر مي كنيم

 بي ارزش ،پست و افرادي بي خاصيت ودوست نداشتني هستيم

چون ناشايست عمل كرده ايم به خاطر داشته باشيد

 گاهي اوقات شكست و نااميدي توفيق اجباري هستندبه شماميگويند

 اهدافتان براي شما درست نبوده اند آن تلاش ارزش آن كار را نداشت

 واز يك شكست بزرگتر بعدي مي توان اجتناب كرد.

افرادومشاغل وموفقيت هايي را كه موجب بروزاحساس نابسندگي

 درشمامي گردند تحمل نكنيد اگر مي توانيد آنها يا خودتان را به

 گونه اي تغيير دهيد . احساس ارزشمندي بيشتري بنمائيد .

خلاصه كلام دلايل رفتارهاي كنوني خود را در ابعاد جسماني ،

اجتماعي ، اقتصادي وسياسي وموفقيت كنوني خودتان جستجو كنيد

 ونه در كاستيهاي شخصيتي خودتان .

 

.

 

آغاز هر تفكري با شجاعت همراه است،

 آدمي تا زمانيكه جرات اين شك كردن را در اعتقاد نداشته باشد

نمي تواند فكر كند

فكر آن زمان كه قالب به خويش گرفت ،

قدرت زايش خويش را از دست ميدهد .

 مانند موسيقي كه وقتي قالب ومعنايي گرفت

ديگر زنده و پويا نخواهد بود

راز تفكر پويا و زنده در مرز شكني است ،

 بايد حصار ها را در هم شكست ،

 ديوارها را فرو ريخت تا افقي پديد آيد

تا زمانيكه ديوار پا بر جا باشد سكوت حاكم است و سكوت يعني مرگ انديشه

آن  روز  ها که هنوز دست بشر به  این کره ی خاکی

نرسیده بود و فقط فضیلت ها بودند و رذایل . یک روز

ذکاوت پیشنهاد داد بیایید بازی بکنیم مثل قایم باشک .

 دیوانگی فریاد زد من چشم می گذارم چون هیچ کس

دوست  نداشت دنبال دیوانگی بگردد همه قبول

کردند.  دیوانگی بر روی دیواری چشم گذاشت. هرکدام

سویی رفتند ذکاوت خود را به  شاخه ی درختی

آویخت .   

هوس به مرکز زمین رفت ودروغ گفت من به زیر سنگی

  می روم اما به ته دریا رفت.

 شمارش معکوس آغاز شد. همه پنهان شدن جز

عشق!    همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل

است در واپسین لحظات عشق هم به درون گل رزی

رفت. تنبلی اولین کسی بود که دیوانگی او را پیدا

کرد بیچاره تنبلی اش آمده بود پنهان شود .

 دیوانگی همه را پیدا کرد جز عشق . حسادت درون

گوشش گفت عشق درون گل رز است .

دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درختی کند

 و درون گل رز فرو برد .

عشق با دستان  خونی که بر روی صورت خود گرفته بود

 بیرون آمد.شاخه چشمانش  را کور کرده بود . 

دیوانگی به دست و پایش افتاد و گفت  چگونه میتواتنم

تو را درمان کنم ؟ 

  عشق گفت برای من درمانی نیست فقط تو میتوامی

راهنمای من باشی و این گونه شد که

   از آن پس عشق کور و دیوانگی راهنمای او شد .

 

 

 

 مهدی دوست عزیز دوستت دارم